سید مجتبی {شرح کامل زندگی شهید نواب}

آغاز...

آفتاب درپشت ابرهای سیاه ستم، آخرین نفسهای خود را می کشید و نور کم سوئی به زمین می رسید، همه اعضای خانواده تولد کودکی را به انتظار نشسته بودند، ناگهان صدای گریة کودک در فضای خانه پیچید؛ شور و شعف خاصی سراپای وجود «سید جواد» و «شکوه سادات» را فرا گرفت، ستارة درخشانی خانه کوچک آنان را نورانی کرده بود. درست در سال 1303 محلة «خانی آباد» تهران با وجود او آذین بسته شد. پدر نام او را «مجتبی» نهاد، تا یاد خاندان پیامبر با نام فرزندش همراه باشد، سید مجتبی از همان سالهای آغازین کودکی سوره های کوچک قرآن را سرود روزانه خویش قرار داد؛ و اولین کتابی که شناخت «قرآن مجید» بود. ذکاوت و هوش سرشار فرزند کوچک خانواده «میرلوحی» تعجب همه را برانگیخت. پدر که فردی روحانی، متدین، واعظ و صاحب مجلس بود، فرزند خردسالش را درتمامی جلسات به همراه خود می برد، تا روح کودکش از همان آغاز با اسم اهل بیت و قرآن معطر شود. با فرا رسیدن هفتمین پائیز زندگی، سید مجتبی راهی مدرسة «حکیم نظامی»‌شد. و توانست چهار کلاس را در دو سال به پایان برساند. هنوز سرشار از کودکی بود که سید جواد را به خاطر سیلی محکمی که بر صورت داور وزارت عدلیه نواخت دستگیر کردند، و سید مجتبی 3 سال از دیدن سیمای مهربان و صدای گرم پدر محروم ماند. 12 سال بیشتر نداشت که در یک غروب دلگیر خبر مرگ پدر قلب کوچک او را لرزاند؛ به گونه ای که دور از چشم بزرگترها گوشه ای رفت و دستهای کوچکش را زیر چانه گذاشت و آهسته و بی صدا گریست. حالا دیگر مسؤلیت سرپرستی خانوادة آنان بر عهدة دایی اش سید محمود بود؛ مادر برای گرفتن شناسنامه به ادارة ثبت رفت و نام خانوادگی خودش را که نواب صفوی بود، به نام سید مجتبی اضافه کرد؛ وقتی دوران دبستان به پایان رسید؛ او به اصرار دایی به مدرسة صنعتی آلمانی ها رفت اما پنهانی به مادر گفت: من این درسها را دوست ندارم، نمی خواهم به مدرسه ای که زیر نظر خارجی هاست بروم، من باید طلبه شوم.

دوست دارم درس جدم علی بن ابیطالب(ع) را بخوانم؛ می خواهم به نجف بروم. سید مجتبی با وجودیکه شرایط رفتن به نجف را نداشت، از عقیده اش دست بردار نبود، نقشه دیگری کشید؛ او پس از پایان ساعت مدرسه به حوزه علمیه ای که در محلشان قرار داشت؛ رفته و هر روز ساعتی را در آنجا به تحصیل علوم حوزوی می پرداخت. سید مجتبی دارای شجاعت و جسارت خاصی بود، به طوریکه  علاوه بر فراگیری دروس معمولی خود در هر فرصت مناسبی که پیدا می کرد برای دانش آموزان از اسلام و تعلیمات اسلامی سخن می گفت؛ سرانجام در تاریخ 17/9/1321 سید مجتبی 18 ساله، مبارزات سیاسی خود را ‎آغاز کرد؛ در آن سالها با وجود فقر و وضعیت اسف بار مردم قوای مهاجم (جنگ جهانی دوم) نمی گذاشتند ارزاق وارد ایران شود و مردم به سختی روزها را پشت سر می گذاشتند. سید وارد مدرسه شد، و روی یک صندلی چوبی ایستاد، و طی یک سخنرانی پرشور به دانش آموزان گفت:«برادران! ما در مقطعی از تاریخ وطنمان قرار گرفته ایم که در برابر آینده مسئولیم. هجوم اجانب به خصوص فرهنگ غربی همه بنیادهای مذهبی ما را تهدید می کند و انسان عصر ما را به صورت برده درمی آورد. در گذشته اقتصاد ما و اکنون شخصیت ما را می کوبند... پدران ما نمی دانند به کارشان برسند یا ارزاق ما را تهیه کنند. بهتر اینکه ما حرکت کنیم و برویم جلوی مجلس و خواسته هایمان را به دولت بگوئیم تا تکلیفمان را معین بکنند.» پس از اتمام سخنرانی «نواب صفوی» دانش آموزان مدرسه به طرف مجلس شورا به راه افتادند؛ در طول مسیر دانش آموزان مدرسة «ایرانشهر» و «دارالفنون» نیز به آنان پیوستند؛ شهامت آنها باعث شد؛ مردم هم به آنان ملحق شوند؛ پس از پایان تظاهرات و کشتار مردم بی دفاع، مجلس شورا جلسة اضطراری تشکیل داد؛ و «قوام السلطنه» به اجبار استعفا داد.آن شب وقتی سید به خانه رفت، دفتر ذهنش را گشود و اولین تجربة سیاسی در سن 18 سالگی  را که با موفقیت همراه بود، در آن جای داد.

منبع : نرم افزار فدایی