سید مجتبی {شرح کامل زندگی شهید نواب}

سفر به مصر 

نواب صفوی با اجازه استاد بزرگوارش «علامه امینی» دعوت اخوان المسلمین را پذیرفت و به قاهره رفت. رهبر فداییان اسلام با استقبال پرشور اخوان المسلمین و مردم قاهره قدم به مصر نهاد. آن روز دانشگاه قاهره مراسم بزرگداشتی برای دو نفر از جوانان عضو اخوان المسلمین که توسط سربازان اسرائیل به شهادت رسیده بودند, برگزار کرد. نواب به دعوت آنان در این مراسم سخنرانی نمود, هفتاد هزار نفر از دانشجویان و اساتید دانشگاه‌ها در جلسه حضور داشتند. جمعیت یکصدا فریاد زدند: «رسول خدا رهبر ماست, و قرآن دستور ماست.» اشک در چشمان سید مجتبی جمع شد. همیشه آرزو داشت مسلمانان به اسلام رو کنند. دست به دعا برداشت و پشت تریبون رفت. جوانان چنین فریاد می‌زدند: «زنده باد اسلام, زنده باد ایران. زنده باد نواب.» نواب سخنان خود را شروع کرد. «بسم الله الرحمن الرحیم, همانطور که ما در ایران نفت را ملی کردیم, دولت شما هم باید کانال سوئز را ملی کند. درآمد این کانال باید به جیب ملت مصر برود و نباید به بیگانگان و دشمنان اسلام برسد. «ای نجیب» کانال سوئز را ملی کن.» هنوز سخنان نواب به پایان نرسیده بود که ناگهان جمعیت فریاد زدند: «به سوی کانال سوئز» راهپیمایی بزرگی بر پا شد. سربازان دولت آنها را دستگیر کردند, گاز اشک آور در فضا پخش شد. افراد اخوان المسلمین ماشین مأموران نیروی انتظامی را که ساخت کشور اسرائیل بود آتش زدند. نیروهای دولت, نواب را دستگیر و به بازداشتگاه بردند.

 

دستگیری نواب 

مأموران شهربانی قاهره, در پاسگاه از نواب بازجویی نمودند. «چرا به مصر آمدی؟ چرا به دیدار« ژنرال نجیب», «عبدالناصر»و« سلاح سالم »و «انور سادات » نرفتی؟ چرا در دانشگاه سخنرانی کردی؟» سید نواب صفوی پاسخ داد: «برادران مسلمان دعوتم کردند و چون اسلام دستور داده است دعوت مسلمان را بپذیر من نیز پذیرفته و به مصر آمدم و چون مصر یک کشور مسلمان است من آن را وطن خود می‌دانم و علت اینکه به ملاقات بزرگان نرفتم این است که من مهمان هستم و میزبان باید به دیدن مهمان خود برود. به همین دلیل سران دولت مصر باید به دیدن مهمان خود می‌آمدند و برای این در دانشگاه سخنرانی نمودم تا بگویم احکام قرآن باید اجرا گردد, باید مصر وابستگیهای خودش را قطع کند و به هیچ کشوری وابسته نباشد. همچنین باید کانال سوئز ملی شود.» حکم اخراج نواب صادر شد و جمعیت اخوان المسلمین منحل گشت. همان شب از طرف مقامات دولت مصر به نواب اجازه اقامت بیشتر داده شد و وزیر اوقاف «استاد حسن الباقوری» مأمور پذیرایی از رهبر فداییان گشت. نواب برای آزادی «اخوان المسلمین» درخواست ملاقات با «عبدالناصر» را نمود. او در جشن انقلاب مصر در قسمت جایگاه رجال ثوره نشست, افسر تشریفات به نواب گفت: «جای میهمانان جداست» اما نواب اظهار داشت جای من همین جاست. مراسم شروع شد. ارتش مصر در مقابل سران کشور رژه رفت, ناگهان نواب برخاست و در پشت تریبون ایستاد و فریاد زد: «زنده باشی مصر, اما تحت لوای اسلام, تحت لوای قرآن.» سپس در گفتگو با عبدالناصر و ژنرال نجیب موقعیت اخوان المسلمین را برای تحکیم دولت انقلابی مصر یادآور شد.

مدتی بعد نواب برای جمال «عبدالناصر» نخست وزیر مصر تلگرافی به این مضمون فرستاد:

«رفتار شدید شما با اخوان المسلمین غضبی شدید در قلوب مسلمین ایجاد نموده. سریعاً تجدیدنظر نمایید و کاری کنید که موجب پشیمانی دردناکی برای شما نشود.»

به یاری خدای متعال- نواب صفوی

 

ملاقات با یاسر عرفات در مصر

در جلسه سخنرانی نواب در قاهره, جوانی که چفیه‌ای عربی به سر داشت به نزد نواب رفت. رهبر فداییان نامش را پرسید و او پاسخ داد: «یاسر عرفات» جوانی بی‌نام و نشان از شهر بیت المقدس و آواره در مصر. دوباره پرسید: «اینجا چکار می‌کنی؟» عرفات دلش لرزید و گفت: «آمده‌ام درس بخوانم و مهندس شوم.» سید خشمگین شد و با عصبانیت به او گفت: «فلسطین زیر چکمه‌های صهیونیسم و آمریکا جان می‌دهد و تو تازه به فکر این هستی که مهندس شوی و مرفه زندگی کنی چرا نمی‌جنگی؟ مرد باش. مرد که نمی‌گذارد کشورش زیر چکمه‌های خارجی باشد. شما ذلیل‌ترین اقوام جهان هستید. زیرا کوچه‌های شهرتان میدان تاخت و تاز بیگانگان است. آزاد زندگی کنید.  این ننگ است که یک فلسطینی در دانشگاه قاهره درس بخواند و کشورش را صهیونیزم اشغال کند. این برای یک مسلمان که همیشه باید در بستر زمان آماده شهادت باشد, عار است. یا کشورت را آزاد کن یا بمیر. مردن شرفش از این زندگی بهتر است.»

 

دیدار از شهرهای مصر 

دولتمردان حکومت مصر نواب را به بازدید از شهرهای کشورشان دعوت نمودند و در طی مسیر در کنار مزرعه‌ای توقف کردند. کشاورز در زیر آفتاب داغ مشغول کار بود, نواب جلو رفت و پس از احوالپرسی در مقابل چشمان حیرت زدة دولتمردان, دستهای پینه بسته کشاورز را بوسید. سران دولت نسبت به تواضع نواب اعتراض کردند. صورت نواب از خشم سرخ شد. این آئین پیامبران است و چگونه شما پیرو محمد (ص) هستید و فرمانش را اطاعت نمی‌کنید. صدایش در گوش دولتمردان حکومت مصر طنین افکند. «به خدا قسم که این عزت و جلال شما بستگی به زحمت و رنجهای این مرد دارد و اگر او و زحمات طاقت فرسایش نباشد, شما هرگز نخواهید توانست در برابر بیگانگان ایستادگی و مقاومت کنید. به همین دلیل باید دست این زحمتکشان بی‌توقع و پاکدل را بوسید و به آنان احترام گذاشت.»

 

منبع : نرم افزار فدایی