سید مجتبی {شرح کامل زندگی شهید نواب}

فلسطین، سرزمین اشغالی  

در سال 1277 هجری شمسی «تئودر هوستل» طرح ایجاد حکومت یهود را طراحی نمود, این طرح سه سال بعد در اولین کنگره صهیونیستها در شهر «بال سوئیس» به تصویب رسید. در آن زمان فلسطین در قلمرو امپراطوری عثمانی بود و چون این سرزمین براساس افسانه‌های قوم یهود به عنوان «ارض موعود» تلقی می‌شد, یهودیان با کمک به انگلیس در جنگ با عثمانی و نفوذ فراوان بر دولتمردان انگلیس, سرانجام در سال 1327 هجری شمسی بر پایه قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد کشوری به نام اسرائیل را در بخشی از سرزمین فلسطین بنیان نهادند و نیم دیگر این سرزمین را «ملک عبدالله بن حسین شریف هاشمی» پادشاه اردن, ضمیمه کشور خود کرد.

 

 ملت ایران و قطعنامه شورای امنیت

مردم ایران در اردیبهشت ماه سال 1327 هجری شمسی در مسجد سلطانی تهران تجمع کردند, و در همین اجتماع بیانیه‌ای برای ابراز همدردی با مردم فلسطین صادر نمودند. فداییان نیز اعلامیه‌ای در حمایت از مردم مظلوم این دیار و اعلام آمادگی برای یاری آنان با اعزام نیروی امدادی در روزنامه‌های کشور چاپ کردند, اما دولت که خود از سرسپردگان غرب بود, برنامه اعزام به فلسطین را لغو نمود ولی نواب آرام ننشست و 5 سال بعد با شرکت در کنفرانس «مؤتمر اسلامی» فریاد آزادی ملت فلسطین را در مقابل سربازان صهیونیست سرداد.

 

دعوت از نواب برای شرکت در مؤتمر اسلامی 

اشغال سرزمین فلسطین باعث شد تا برخی از کشورهای مسلمان به دنبال راه چاره‌ای برای آزادی این سرزمین باشند, به همین دلیل در سال 1332 هجری شمسی از تمام ممالک اسلامی افرادی دعوت به شرکت در این کنفرانس شدند تا شاید با مشاهدة ظلم صهیونیست, به دفاع از مردم بیت المقدس بپردازند. از طرف سران کشورهای اسلامی برای نواب دعوت نامه‌ای فرستاده شد. علمای قم شرکت در کنفرانس مؤتمر اسلامی را تکلیف و وظیفه‌ای شرعی برای نواب دانستند, و او را به این سفر تشویق نمودند. هزینه سفر نواب از طریق علما به او داده شد و نواب با سلاح اعتقاد و اندیشه در 11/6/1332 رهسپار عراق گشت و از آنجا به بیروت و سپس به فلسطین رفت.

  

شرکت در مؤتمر اسلامی و حضور در فلسطین  

مؤتمر اسلامی از طرف «جمعیت انقاذ فلسطین» و «مکتب الاسراء المعراج» در شب معراج پیامبر تشکیل شد. زمانیکه نواب به «بیت المقدس» رسید, این جمع کار خود را آغاز کرده بود. هدف اصلی نواب از شرکت در این جلسات تهییج و دعوت سران ممالک اسلامی برای تشکیل جبهه‌ای متحد و مستحکم و اجرای احکام اسلامی بود, 70 نفر از شخصیتهای بزرگ ممالکت اسلامی در این جلسه حضور داشتند, نواب پس از بازگشت به ایران در مورد چگونگی جلسه گفت: «من فضای مؤتمر را به جای اینکه اسلامی ببینم, عربی دیدم,‌ می‌دیدم که همه سخنرانی‌ها به این موضوع اشاره دارند که حمله اسرائیل به سرزمین عربی فلسطین صورت گرفته است, اما وقتی که نوبت به سخنرانی من فرا رسید, دو رکعت نماز خواندم و گفتم: «خدایا از تو یاری می‌خواهم.» سپس به پشت تریبون رفته و گفتم: «اگر افتخار به عربیت باشد من فرزند بهترین مرد عرب هستم. اگر پیغمبر را از عرب بگیرید, عرب هیچ ندارد. شخصیت عرب به پیامبر اسلام است. من فرزند او هستم. همان پیامبر از جانب خدا فرمود: «انا خلقاناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا. ان اکرمکم عند الله اتقیکم.»

«حمله اسرائیل به سرزمین اسلامی فلسطین چه سرزمین عرب و چه غیر عرب, حمله به سرزمین اسلام است.» نواب در این جلسه به زبان عربی سخنرانی شیوایی بیان نمود که سران عرب گمان کردند او مردی عرب است. او در جایگاه سخنرانی ایستاد و فریاد زد: «وقت خوردن و خوابیدن به سر رسیده, باید برای بیرون راندن بیگانگان از سرزمینهای اسلامی و برای نجات روح و فکر جوانان مسلمان و نسلهای آینده مسلمین از فرهنگ بیگانه, فداکاری و جانبازی کرد, باید جنگید تا کیان و عظمت از دست رفته را مجدداً باز یافت.» همه حضار حیرت زده به او نگاه کردند, جسارت نواب برایشان تعجب آور بود, «سوکارنو, سید قطب, استاد حسنی الهفیبی, دکتر سید رمضان, استاد محمد صواف و فرمانده نیرویاردنی کلوپ پاشا»  » نیز در این مجمع حضور داشتند. سخنرانی نواب به پایان رسید. و جوانان فلسطینی فریاد زدند: «زنده باد مرد قهرمان ایران.» و اینگونه نواب صفوی مانندشعله ای سوزنده و  فروزان درجلسات شش روزه موتمرزبانه کشید و  سران ممالک اسلامی را به خطر بزرگ صهیونیست آگاه نمود.در این دیدار نماینده «اخوان المسلمین» از نواب درخواست کرد, تا به مصر سفر کند اما نواب به دلیل نداشتن هزینه سفر نتوانست دعوت آنان را بپذیرد.

 

نمازعشق

جلسه مؤتمر اسلامی به پایان رسیده بود. نواب به همراه سران ممالکت اسلامی برای بازدید از بخش اشغالی قدس به مرز بیت المقدس رفت. در کنار مرز, رهبر فداییان متوجه مسجد مخروبه‌ای در داخل بخش اشغالی بیت المقدس گشت. ناگهان شتابان به روی تخته سنگی ایستاد و گفت: «آن مسجد مخروبه را می‌بینید, می‌خواهیم برویم آنجا و نماز بخوانیم. هر کس آماده شهادت است با ما همراه شود.» با نوای لبیک حاضران سید از روی تخته سنگ پایین آمد و گفت: «من جلو می‌روم و شما پشت سر من بیایید.» همه به راه افتادندو نواب با دست خود سیم خاردار را پایین کشید. سربازان اسراییلی در حالیکه دستهایشان روی ماشه مسلسل بود, با تعجب به آنها نگاه می‌کردند. سران ممالکت اسلامی به فرزند پاک رسول خدا (ص) اقتدا نمودند و نواب قامت به خدای قیامت بست. نماز جماعت دولتمردان کشورهای اسلامی قیامی بود  علیه مزدوران رژیم صهیونیست و نواب به یاری خدا و قدمهای محکم, رهبری این قیام را بر عهده گرفت و اینگونه «ان تنصر الله ینصرکم و یثبت اقدامکم» را به تصویر کشید.

نماز به پایان رسید. نواب با جلال و شکوه در میان سران ممالکت اسلامی به محل جلسات مؤتمر بازگشت. دکتر سوکارنو از کشور اندونزی به نواب گفت: «آن زمان تحت تأثیر احساسات بودیم و الان تحت تأثیر عقل. این پسر پیغمر, فکر نکرد اگر یک سرباز اسرائیلی ماشه اسلحه‌اش را می‌چکاند, همه ما کشته شده بودیم. چرا این کار را به این صورت انجام دادی؟» نواب با لبخند به او گفت: «اتفاقاً آرزویم این بود که در اینجا شهید بشوم, چون ما نماینده ملتهای مسلمان منطقه هستیم. ملتهای مسلمان نمی‌دانند که در این قسمت از دنیا چه فاجعه‌ای اتفاق افتاده است. من دلم می‌خواست همه ما شهید می‌شدیم. شاید ملتهای اسلامی, تحریک می‌شدند و با شهادت ما علیه اسرائیل, قیام می‌کردند.»

آن روز نماز نواب این درس را به دنیا داد که اگر همه با هم متحد باشند,‌ هیچ حکومتی هر چند قدرتمند, نمی‌تواند کاری انجام دهد.

 

 ملاقات با خبرنگار مسیحی  

«یوسف حنا» خبرنگار لبنانی در کنار دیگر خبرنگاران نشست, نواب در حالیکه می‌گفت: «... ما حکومتهای خاور میانه را تغییر خواهیم داد و حکومت اسلامی تشکیل می‌دهیم.» وارد سالن شد, خبرنگاران سخنان نواب را تأیید کردند, اما یوسف ساکت در گوشه‌ای نشسته بود, نواب نزدیک او رفت و پرسید: «نظر تو چیست؟» او پاسخ داد: «متأسفم من مسیحی هستم.» نواب با مهربانی دوباره پرسید: «چرا مسیحی؟» چرا به مسلمانان نپیوستی؟» قلب یوسف به طپش درآمد و با صدایی لرزان گفت: «استاد چه بگویم, تا مسلمان بشوم؟» در همان دیدار یوسف مسلمان گشت و در روزنامه خود نوشت: «من بعد از ملاقات و مذاکره با نواب صفوی, مسلمان شدم. هنگام دیدار با او جسم نحیفی دیدم که در ورای آن روح بزرگی نهفته است که می‌تواند دنیای اسلام را دگرگون کند.»

 

ملاقات با شاه اردن «ملک حسین»  

پس از اتمام «مؤتمر اسلامی» ملک حسین برای اینکه جایی در دل مسلمانان باز کند از مهمانان دعوت نمود تا با او دیدار کنند. اعضای مؤتمر اسلامی نیز برای ملاقات با «ملک حسین بن طلال» پادشاه اردن به آنجا رفتند. نواب در این ملاقات به او گفت: «تو از سلاله پیغمبری, بنابراین پسر عموی من هستی, من تا کنون با هیچ یک از سلاطین ملاقات نکرده‌ام, حالا نیز متأسفم که چرا اتفاقاً ناچار شدم با تو ملاقات کنم. به قرآن کریم استخاره کردم و استخاره خوب آمد, بنابراین به دیدارت آمدم تا شاید به نفع اسلام باشد. پسر عموی عزیزم, خودت و ملتت را خوب نگهداری کن. ای پسرعمو, اگر شده که روی پشت بام‌های خانه‌های مردم خودتان گندم کاشته و رفع احتیاج از بیگانه نمایی, باید خودت و دینت را خوب نگهداری کنی. باید اسلام به مرحلة مجد و عظمت ایام جد بزرگوارت محمد (ص) برسد, جز محبت خدا و رسول (ص) او, محبت کسی در دل تو جا نداشته باشد, تو نباید از احدی بترسی باید در نجات فلسطین کوشش کنی. آن کسی که در مقابل تو به تو اندرز می‌گوید, دوستت می‌دارد و آنکه اینجا تملق تو را می‌گوید, در پشت سر به تو کینه می‌ورزد, باید دوستان راستگویی داشته باشی که حق را حق و باطل را در چشم تو باطل جلوه دهند.» پس از اتمام سخنان نواب, ملک حسین لبخندی زد و دستش را به علامت خداحافظی دراز نمود, و نواب و دیگر نمایندگان کشورهای اسلامی از سالن خارج شدند, روزهای بعد مجله‌های عربی نوشتند: «شاه حسین چنان تحت تأثیر سخنان نواب صفوی قرار گرفت که پس از پایان دیدار ماشین‌اش را که ساخت کشور انگلستان بود, سوار نشد.

  

بازگشت به عراق و آمادگی برای سفر به مصر 

نواب صفوی پس از ملاقات با ملک حسین به لبنان رفت و در جنوب لبنان برای مردم مظلوم آنجا سخنرانی نمود. سپس به سوریه رفت و در میان شور و احساسات مسلمانان آن منطقه, عازم عراق شد. علامه امینی در نجف برای استقبال از شاگردش که دیگر بزرگ مردی در دنیای اسلام بود, آماده گشت. سرانجام او وارد شهر نجف شد, و داستان سفر خود و دعوت «اخوان المسلمین» را به اطلاع استاد رساند. چند روز بعد نواب به دستور استاد برای سفر به مصر آماده شد.

منبع : نرم افزار فدایی