سید مجتبی {شرح کامل زندگی شهید نواب}
پس از ترور کسروی, نواب به آذربایجان رفت. سالها قبل شخصی به نام «سید مهدی هاشمی» در جلسات نواب شرکت مینمود. زمانیکه رهبر فداییان حال او را جویا شد به او اطلاع دادند که هاشمی در زندان منتظر صدور حکم اعدام است. نواب برای اینکه بتواند او را از زندان آزاد کند به دفتر استاندار رفت. استاندار بیتوجه به او مشغول کارش بود و چون او را نمیشناخت در حالیکه سرش پایین بود پرسید: «چه کار داری؟» نواب با صدای بلند گفت: «برخیز! شاه بختی» وقتی یک روحانی پیش شما میآید باید به عمامهاش به سیادتش احترام بگذاری. چرا برنخاستی؟» استاندار که تا آن زمان چنین برخوردی از طرف یک روحانی ندیده بود, سراسیمه از جا برخاست و با احترام از نواب دعوت نمودکه بر روی صندلی بنشیند. رهبر فداییان پس از یک گفتگوی طولانی تقاضایش را اعلام نمود و استاندار قول مساعدت داد اما نواب آرام ننشست و طی تلگرافی از شاه درخواست ملاقات کرد و چون موفق به این ملاقات نشد اعلامیهای به این مضمون در روزنامهها چاپ نمود: «شاه ایران را در میان حصاری سنگی در دربار زندانی کردهاند.» سرانجام امام جمعه تهران که میدانست نواب آرام نمینشیند از «محمود جم» وزیر دربار خواست تا وقت ملاقاتی به نواب بدهند و بالاخره این فرصت فراهم آمد.
روز ملاقات نواب با شاه فرا رسید. محمود جم به نواب گفت: «ملاقات اعلیحضرت تشریفاتی دارد, زمانیکه به نزد ایشان رفتید, تعظیم کنید, با سربازهایی که به شما سلام نظامی میدهند, به گونهای برخورد کنید که افسرهای ما دلسرد نشوند؛ ساعت ملاقات شما یک ربع است.» نواب به او پاسخ داد: «لازم نیست شما بگویید خودم میدانم.» رهبر فداییان بیتوجه به سخنان وزیر دربار در پاسخ سلام افسران در حالیکه دستش را بالا گرفته بود گفت: «سرباز اسلام باشید, در راه اسلام حرکت کنید.» شاه در کنار درخت ایستاده بود نواب جلو رفت. محمد جم گفت: «تعظیم کن.» نواب خیلی آرام گفت: «خفه شو.» پس از سلام نواب, شاه به او دست داد و گفت: «آقای نواب صفوی! ما از فعالیتهای شما در عراق باخبر هستیم. نواب فوراً پاسخ داد: «برای مسلمان, همه کشورهای اسلامی یکی است؛ «نجف, ایران, مصر و مراکش» همه جای دنیای اسلام خاک مسلمانان است. وظیفه مسلمان این است که کارش را انجام دهد.» دوباره شاه پرسید: «آقای نواب صفوی چه میخوانید؟ من شنیدهام شما طلبه هستید و درس میخوانید. ما آمادگی داریم که هزینه تحصیل شما را تأمین کنیم.» نواب دستش را محکم بر روی میز کوبید و گفت: «من درس هستی و سیاه مشق زندگی میخوانم و مردم مسلمان ایران این قدر غیرت دارند که این سرباز کوچک امام زمان (عج) را خودشان اداره کنند. اما من به شما نصیحت میکنم:
این دغل دوستان که میبینی مگسانند گرد شیرینی
شما باید از فلسطین حمایت کنید. شما با مردم مظلوم و فقیر باشید.» در همان دیدار با تقاضای نواب, شاه با یک درجه تخفیف حکم حبس «سید مهدی هاشمی» را صادر نمود. پس از پایان وقت ملاقات نواب, شاه به وزیر دربار گفت: «این سید مثل یک افسر که با سرباز صحبت میکند با من صحبت کرد و اصلاً انگار نه انگار شاهی وجود دارد. این چه کسی بود که فرستاده بودی اینجا؟»
منبع : نرم افزار فدایی